تولد
ديشب تولد تو را خواب مي ديدم دخترم . زيبا بودي و معصوم . مادرم هم بود توي خوابم . اين روزها بيشتر از هر زمان ديگري احساس مي کنم که مي بايست مادرم کنارم باشد . اين روزها هرلحظه که به ياد او مي افتم و به ياد نبودن او غمي عجيب دلم را مي فشرد که آرام نمي گيرد . دلم خيلي برايش تنگ است . امروز آخرين روزي است که سرکارم . از هفته ديگر مرخصي هايم شروع مي شود تا تولد تو . نمي دانم هنوز که چه زماني مي خواهي قدم به اين دنيا بگذاري . دوست دارم همان هفته اول شهريور باشد . البته که همه چيز بسته به اراده و خواست پروردگار است .
نویسنده :
مریم بانو
10:18